خطای عمق پنهان در تصمیمگیریها و کسبوکار
معمولا ما در شروع کسبوکار ایدهای کلیدی داریم و اگر راه اصولی را برای اندازی کسبوکارمان طی کرده باشیم، کاملا روی چرایی کسبوکار، ایده خود، مدل کسبوکار و سایر موارد فکر کردهایم و اکنون زمان شروع و پیادهسازی ایده است.
اما ازآنجاکه این مرحله از راهاندازی بسیار حساس است و باید تا آنجا که امکان دارد خطاها را کم کنیم و مطمئن شویم که تصمیم درستی گرفتهایم. حال مسئله اینجاست که یکی از بزرگترین خطاها دقیقا درجایی تأثیر خود را میگذارد که فکرش را نمیکنیم؛ خود تصمیمگیری.
در این مقاله میخواهیم کمیشفافتر به تصمیمهای خود، خصوصاً تصمیمهایی مهم کسبوکار نگاه کنیم و با آشنایی بیشتر با خطاهای ذهن، بتوانیم تصمیمهای کمخطاتری بگیریم.اعداد و تصمیمها
برای داشتن یک شروع خوب باید بسیار مراقب باشیم تا تصمیمات و تحلیلهای ما بر مبنای درک سطحی از اعداد، آمار و ارقام نباشد. نباید درگیر بزرگی اعداد شویم و این بزرگی بر احساسات ما تأثیر بگذارد و باعث شود که تصمیمات ما احساسی شوند.
اعداد بزرگ به ما چیزی را نشان میدهند که درواقع صحیح نیستند. اعداد بزرگ در بسیاری از مواقع در زیر ظاهر بسیار خوب و گول زننده خود، چیزی دیگری را پنهان کردهاند که ما تا در عمق ماجرا قرار نگیریم و آنها را از چند بُعد تحلیل نکنیم، به آنها پی نخواهیم برد. در خیلی از مواقع این چیزهای پنهانشده ۱۸۰ درجه با ظاهر خود تفاوت دارند.
در اینجا باید گفت که بسیاری از کسبوکارهایی که گردشهای مالی بالا دارند، درواقع هزینههای بسیار بالایی نیز دارند. بسیاری از آنها نهتنها سود ده نیستند بلکه زیان ده نیز هستند و در خیلی از مواقع، از کسبوکارهای نوپا و کوچک نیز سود خالص کمتری دارند.
داستان آن چهار نفر
آن روز پنجشنبه بود و حوالی ساعت 7 صبح، دیدم گوشیام زنگ میخورد، یکی از دوستان و همکارانم بود که فعالیت بازرگانی و سرمایهگذاری انجام میداد، تلفن را جواب دادم و با صدای بسیار شاد او مواجه شدم. برایم این صدا آشنا بود، او هر وقت معامله پرسودی میکرد صدایش چنین میشد و منم فکر کردم مانند همیشه است؛ اما علت چیز دیگری بود.
او از من خواست که حتماً در جلسهای که در پایان همان روز برای تصمیمگیری در مورد سرمایهگذاری در یک طرح پولساز تشکیل میشد، بهعنوان مشاور شرکت کنم و نظر خودم را اعلام کنم. طبق ساعت تعیینشده در جلسه شرکت کردم. جلسه شروع شد و دیدم که این طرح از سوی چند جوان خلاق ارائه شده است.
من از آن جوانهای پرشور و شوق خواستم که ایده خود را شرح دهند؛ وقتیکه شروع به توضیح کردند، به نظر میرسید که ایدۀ بسیار خوب و جالبی است و بر روی آن فکر شده است.
برای تائید پولساز بودن آن ایده، آمار و ارقام جالبی نیز ارائه شد. این دوست ما نیز با همین آمار و ارقام جذاب، متقاعد شده بود که در این طرح سرمایهگذاری کند. تا اینجا همهچیز خوب پیش میرفت؛ داستان زمانی بهجای حساس خود رسید که من از آنها تخمین درآمد و هزینهها را با جزئیات خواستم و اینجا بود که تازه روی دیگر ماجرا نمایان شد.
روی دیگر ماجرا
داستان ازاینقرار بود که این تیم جوان استارتآپی (که اتفاقاً مانند اکثر اعضای استارتآپهای این روزها، افرادی بودند که در حوزه فنی خود کاملاً متخصص بودند؛ اما در تیم آنها افرادی با دید مدیریتی، اقتصادی و آشنا به کسبوکار وجود نداشت.) بررسیهایی برای تخمین سود و زیان انجام داده بودند و به نتایجی رسیده بودند که نشان میداد این استارتآپ بهشدت سود دِه است؛ اما واقعیت این نبود.
مشکل اینجا بود که این افراد آمده بودند بهعنوانمثال 10 هزار نفر را بهعنوان مشتری جذبشده در سه ماه اول راهاندازی، پیشبینی کرده بودند (که خود شیوۀ محاسبه و مبنای آن مشکلات بسیاری داشت؛ اما در اینجا فرض میکنیم که درست بوده است.) و به ازای هر نفر 70 هزار تومان را بهعنوان سود ناخالص محاسبه کرده بودند، یعنی در همان 3 ماه اول 700 میلیون تومان سود ناخالص.
سپس بر طبق بررسیهایشان، هر مشتری نیز مبلغ 20 هزار تومان هزینه به همراه داشت. تا اینجای کار همهچیز عالی پیش میرود و 50 هزار تومان سود خالص میماند و سود بسیار زیادی دارد؛ اما وقتیکه با دقت بیشتری موضوع را تحلیل کردم، مشاهده کردم که سرمایه اولیه و هزینههای هر نفر یعنی همان 20 هزار تومان و همچنین مبلغ 70 هزار تومان دریافتی، بر اساس 100 نفر مشتری در سه ماه پیشبینی شده است.
داستان ازآنجا مورد پیدا میکرد که شاید در نگاه اول این مبالغ برای هر نفر تغییری نمیکرد؛ اما این نکته فراموششده بود که در آن کسبوکار؛ وقتیکه تعداد مشتریان به 10 هزار نفر میرسید برای خدمتدهی بهتر؛ نیازمند تجهیزات بسیار گرانقیمتتر، مکان بسیار بزرگتر و سایر هزینههای اضافی بودیم. همچنین از همه مهمتر نیازمند صرف زمان بسیار زیادتری از پیشبینیها بودیم و چیزی که در محاسبات آنجا نادیده گرفتهشده بود، هزینه فرصت بود.
حالا اگر دقت کنید، مبلغ دریافتی ثابت بود؛ اما هزینههای هر نفر بهشدت بالاتر میرفت و بر طبق محاسبات جدید به 52 هزار تومان میرسید و تمامی معادلات تغییر میکرد.
در اینجا ممکن بود تراکنشهای مالی بسیار خوبی نیز ایجاد شود؛ اما فراموش نکنید، چیزی که برای هر کسبوکار بعد از ارزشآفرینی و کمک به دیگران مهم است، سود خالص است.
هزینه فرصت ازدسترفته
هزینه فرصت یا هزینه فرصت ازدسترفته، یکی از مفاهیم مهم اقتصاد است که اهمیت آن امروزه بیش از هر زمان دیگری خود را نمایان میکند. یکی از اصول اساسی اقتصاددانان این است که منابع کمیاب هستند. این بدان معناست که هرگاه ما درجایی تصمیم به استفاده از یک منبع میگیریم؛ درواقع از فرصت استفاده کردن از آن منبع، درجایی دیگر و به شکلی دیگر، چشمپوشی کردهایم.
اگر با دقت نگاه کنیم، این موضوع بسیار زیاد و مداوم در زندگی روزمرهٔ ما قابلمشاهده است؛ آنجا که ما دائماً در حال تصمیمگیری برای این موضوع هستیم که با درآمد و زمان محدود خود چهکاری انجام دهیم، آیا به سینما برویم و یا برای امتحان هفتهٔ آینده خود مطالعه کنیم، آیا به جزیره کیش سفر کنیم یا یک ماشین جدید بخریم، آیا باید ادامهٔ تحصیل بدهیم یا بلافاصله بعد از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه وارد بازار کار شویم، در هرکدام از این موارد درواقع با هر انتخاب، فرصت انجام دادن کار دیگری از ما گرفته میشود.
اجازه دهید این بحث را با چند مثال ادامه دهم:
فرض کنید شما تصمیم میگیرید برای ادامهٔ تحصیل وارد دانشگاه شوید. در این صورت فرض کنید که هزینههای ماهیانه شما ازجمله شهریه، هزینهٔ رفتوآمد، خرید کتابها و… معادل با ۱٬7۰۰٬۰۰۰ تومان باشد. آیا هزینهٔ رفتن شما به دانشگاه، ماهیانه همین مقدار خواهد بود؟
مسلماً اینطور نیست؛ شما باید هزینهٔ فرصتِ مدتزمانی را که صرف مطالعه کردن و رفتن به کلاس درس کردهاید را هم در نظر بگیرید. تصور کنید که اگر شما همین زمان را بهجای ادامهٔ تحصیل، صرف یک فعالیت اقتصادی و یا کار تماموقت میکردید؛ میتوانستید درآمدی معادل با ۱٬9۰۰٬۰۰۰ تومان داشته باشید. اگر شما هزینهٔ واقعیِ تحصیل و درآمدی که از آن صرفنظر کردهاید را جمع کنید (۳٬6۰۰٬۰۰۰ تومان)، این مقدار معادل خواهد بود با هزینهٔ فرصت تحصیل شما در دانشگاه.
یا بهعنوانمثال، فرض کنید که شما دارای یک مزرعه بسیار بزرگ هستید که در آن به کشت گندم مشغول هستید. یک همسر دارید و سه فرزند که همه آنها به شما در مزرعهداری کمک میکنند.
سالیانه بیست میلیون تومان درآمد دارید و دوازده میلیون تومان هزینههای شما است و درمجموع سالیانه هشت میلیون تومان سود خالص دارید. با مقایسه نسبت درآمد به هزینه و فرمولهای حسابداری، شما سود خوبی میکنید؛ حالا اجازه دهید به این مسئله با دید دیگری نگاه کنیم:
فرض کنیم اجاره زمین شما سالیانه چهار میلیون تومان است. خود شما نیز اگر درجایی دیگر کارکنید ماهیانه دو میلیون تومان حقوق میگیرید. علاوه بر شما، همسر و فرزندانتان که در مزرعهداری به شما کمک میکردهاند، حالا جداگانه به شغل دیگری بپردازند و بهطور متوسط آنها نیز هر نفر ماهیانه یک میلیون تومان درآمد داشته باشند.
حالا این منابع که حاصل جمع سوددهی آنها در سال هشت میلیون تومان میشد، حاصل جمع آنها سالیانه هفتادوشش میلیون تومان میشود و این یعنی با کار روی مزرعه، نهتنها هشت میلیون تومان سود حاصل نمیشود، بلکه شصتوهشت میلیون تومان هزینه فرصت ازدسترفته نیز پرداخت میشود.
دقت کنید که هدف از ارائه این مثالها، قضاوت درباره هیچکدام از تصمیمگیریها نبود، بلکه هدف از مثالهای فوق، آگاهی یافتن از حضور فرصتهایی است که ما هزینه از دست دادن آنها را در محاسبات خود نادیده میگیریم و در هنگام تصمیمگیری به آنها توجه نداریم.
فرصت
مورد دیگری که لازم است مدنظر قرار دهیم این است که در بیشتر اوقات هزینهٔ فرصت در پروژههای اقتصادی و کسبوکار مطرح میگردد؛ اما هزینه فرصت محدود به هزینههای پولی و یا مالی نمیشود. هر چیزی که دارای ارزش باشد و از آن صرفنظر شده باشد، میتواند بهعنوان هزینهٔ فرصت تلقی شود. از آن جمله میتوان به هزینهٔ واقعی زمان و یا لذت ازدسترفته اشاره کرد.
به همین دلیل از شما درخواست میکنم که اگر از روی اعداد و ارقام ظاهری تصمیم به راهاندازی کسبوکار یا اقدام مهم دیگری گرفتهاید؛ همینالان بازگردید و این دادهها را از چند بُعد دیگر و عمیقتر بررسی کنید تا با اطمینان بیشتر به کار خود ادامه دهید.
بریده ای از کتاب پول نو